طاهای باباطاهای بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ورووجک مامانی

آتلیه

ب لاخره تونستم شمارو ببرم آتلیه کلا اصلا با اونجا حال نکردی این قدر منو بابایی سعی کردیم که شمارو بخندونیم و بالا و پایین پریدیم تا 2 روز بدن درد داشتیم زودم تموم شد آخه شما نا آروم شده بودی ...
28 مهر 1392

نازم

آقای طاهای مامان ١٣ ماهگیتونم تموم شد به سرعت برق و باد و من عاشق تر از همیشه پسر من تا یک ماه پیش شما ٣ تا دندون پایین و ١ کی بالا داشتی خییییییییلی بامزه بود دندونات اما الان ٢ تا بالا و ٤ تا پایین داری اصلا اذیتم نکردی صبووووور من خوب میخام بابت تولد ازت یه معذرت خواهی گنده کنم با این که کلی از وسایلتو گرفته بودم  و میخاستم خونه مامانم تولد بگیرم حتی کارتتم چاپ کرده بودم اما با نظر پدری این تولد به یه تولد خصوصی تبدیل شد ایشالله سال دیگه تو خونه خودمون یه تولد بزرگ برات میگیرم و دیگه این که دایی جانت ٣ هفته پیش بله برونش بود کلی حال کردیم ایشالله خوش بخت بشن زن داییت که خیلی نازه برای شما تولد گرفتیم ...
26 شهريور 1392

تولد یکسالگی آقا طاها

                                          تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو میتپد آن را  به تو تقدیم میکنم                                                      سالروز تولدت مبارک    یکسال گذشت (من که باورم نمیشه) چقدر...
22 مرداد 1392

بدون عنوان

عزیز دلم ماه رمضان هم تموم شد امروز عید فطره عیدت مبارک گل پسرم جونم برات بگه دیشب ساعت 4 صبح دیدم صدات از تو اتاقت میاد رفتم دیدم بببببببببببببببببله 2 تا چشم درشت دارن به من نگاه میکنن منم دل خوش شیر درست کردم و شمارو آوردم تو اتاق خودمون شیر خوردی بعدش کلی سر حال منم که چشمم وا نمیشد گذاشتمت بین من و بابایی تا وول بخوری بخابی امممممممممممما این قدر مورد لطف مشت و لگد زدنای شما این بابایی بیچاره قرار گرفت که خدا میدونه منم دلم براش سوخت و شمارو بردم رو تختت خودمم اومدم تو تخت به اون کوچولویی دراز کشیدم بعد نیم ساعت وول خوردن خابیدی منم که چشمام گرم شده بود کنار شما خابیدم ووووووای نگو مادر صبح که پا شدم تمام تنم خشک شده بود ت...
18 مرداد 1392

بدون عنوان

سلااااااااااااااااااااااااام عمرم وروجکم اومدم با کلی  خبرای خوب و بد و کلی عکس اول اینکه دایی بابا محسن فوت شد خدا رحمتش کنه سرطان داشت دوم اینکه شما مریض شدی تغریبا یه هفته من و بابا مردیم و زنده شدیم خیلی بد بود یه دونه هایی مثل سرخک که بعضیهاشم تاولی بود رو همه جای بدنت زده بود مادر به قربونت کاشکی من 1000 برابرشو میگرفتم تو این جوری نمیشدی تا خود صبح فقط جیغ میزدی عمرم تمام جونت رفت خدا سایه باباتو از سر من یکی و شما کم نکنه 2 روز اول با اینکه روزا روزه میگیره و سر کار میره تا 4 بیدار میموند روزای بدش این قدر جیغ بنفش میزدی که با خودم میگفتم الانه که همسایه بالایی بیاد بگه خانوم اگه نمیتونی ساکتش کنی بدش من س...
11 مرداد 1392

سفر شمال

گلکم تولد 11 ماهگیت مبارک چقدر زود میگذره و من  احساس میکنم چقدر کم با توام مامانی نمیدونی چققققققققدر شیرین شدی دیگه کامل اسمتو میشناسی ماه پیش بابایی مارو برد شمال یه هتل خوب کنار آب رزرو کرده بود دستش درد نکنه کلی بهمون خوش گذشت راستی شما داری هم بازی پیدا میکنی زن عمو خدیجه بارداره به سلامتی نی نیش میاد و کلی کیف میکنیم البته 2 تا اتفاق بدم افتاد شایدم خوب آخه کار خدا بی حکمت نیست نی نیه زن عمو بیتا تو دلش مرد من که خیلی غصه خوردم آخه خیلی خوشحال بود ایشالله خدا دوباره نی نی بده بهشون پریروزم دایی بابا محسن فوت شد سرطان داشت خدا رحمتش کنه بگذریم مامانی دوست دارم اگه بدونی شبا که میخابی دلم...
25 تير 1392

تولد عشق

                                  از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت                           امروز ثانیه ها نام تو را فریاد میزنند و من در اوج عشق                                 خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم.... ...
3 تير 1392

بدون عنوان

میدونی ساعت چنده؟ میدونی چقدر عصبانیم ؟ میدونی این قدر که حرص خوردمو دندونامو به هم چلوندم فکم درد میکنه؟ میدونی دلم ضعف میره؟ میدونی خوابم میاد؟ میدونی .......................... همه ی اینارو میدونیو شیرتونمیخوری تا من با آرامش برم بخوابم گلم عروسکم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
29 خرداد 1392

10 ماهگی

سلللللللللللللللام عمرم عشقم جونم نفسمرم نازم ١٠ ماهگیت مبارک مامان  نمیدونی پسرم با اومدنت تو زندگیم چه ها که نکردی .................. دیروز شمارو گذاشتم پیش مامانم تا برم کمک مادر بزرگ چون داره اسباب کشی میکنه بیچاره دختر نداره که کمکمش کنه گفتم من برم مامانم چند ساعت بعد زنگ زد گفت ما تو محوطه نشستیم اگه میتونی بیا آقا طاها دیگه بیقرار شده داره گریه میکنه منم زودی خودمو رسوندم تا منو دیدی از دور این قدر ذوق کردی که خدا میدونه باور کن اگه اون موقع تمتم دنیارو میدادن نمیخاستم مادر پریدی بغلم این قدر تف تفیم کردی و با دستات زدی رو صورتم و بوسم کردی (مثلا) که خدا میدونه ...
24 خرداد 1392