بدون عنوان
عزیز دلم ماه رمضان هم تموم شد امروز عید فطره
عیدت مبارک گل پسرم
جونم برات بگه دیشب ساعت 4 صبح دیدم صدات از تو اتاقت میاد رفتم دیدم بببببببببببببببببله 2 تا چشم درشت دارن به من نگاه میکنن منم دل خوش شیر درست کردم و شمارو آوردم تو اتاق خودمون شیر خوردی بعدش کلی سر حال منم که چشمم وا نمیشد گذاشتمت بین من و بابایی تا وول بخوری بخابی امممممممممممما این قدر مورد لطف مشت و لگد زدنای شما این بابایی بیچاره قرار گرفت که خدا میدونه منم دلم براش سوخت و شمارو بردم رو تختت خودمم اومدم تو تخت به اون کوچولویی دراز کشیدم بعد نیم ساعت وول خوردن خابیدی منم که چشمام گرم شده بود کنار شما خابیدم ووووووای نگو مادر صبح که پا شدم تمام تنم خشک شده بود تا الانم خابیدی گلم دوست دارم بی بهانه تا ابد
وایسا یه چیز دیگه الان یادم اومد یه سحر که پا شده بودم و داشتیم با بابا سحری میخوردیم یه هو دیدم یه سایه تو تخت شما داره هه هه میکنه عین فنر از جام پریدم دیدم بللللللللله شما بلند شدی داری به ما میخندی مادر اون روز من 6.30 خابیدم
بابایی تو این ماه رمضون دیگه معده براش نمونده لپاش به هم چسبیده ایشالله عیدی بگیره از خدا
ههههه پارسال همین موقع ها اومده بودی تو بخلم چه لذت بخش چه زود میگذره و چه خوش میگذره بهم چون تو هستی همه هستی من