طاهای باباطاهای بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ورووجک مامانی

اولین لحظه ای که تو بودی 28 آذر

٢٨ آذر بود ساعت ٢ شب دلم درد میکرد دل شوره داشتم محسن خواب بود وقتش بوود اما نمیشدم شک کردم رفتمو یه بیبی چک گذاشتم چیزیرو که میدیدم باور نمیکردم اما بود.... چشمامو چندبار بازو بسته کردم ٢ تا خط ...... اره تو بودی ......تو بودی......       ...
4 فروردين 1392

مامان دوست داره( قسمت 2)....

سلام خوب این داستان عشق و عاشقی تا کجا پیش  رفت آهان یادم اومد چایی که سرد شد پا میشم حاضر میشم چون باید بریم خونه مامان  جون و این برنامه تقریبا ٥ روز هفته ادامه  داره آخه مامان جون بابا جون خیلی به ما وابسته هستن خلاصه بعد از آماده شد من شمارو حاضر میکنم عاشق کلاه سر کردنتم اصلا و ابدا از کلاه خوشت نمیاد کلی غر میزنی تازه با دستت اونو میکشی تا درش بیارم زنگمیزنم آژانس سر کوچه تا بر میداره میگه خانوم کرباسیان پایین باشین فرستادم سوار که میشیم تا اونجا دالی بازی میکنیم وقتی هم که میرسیم دیگه وا ویلا مامان جون شمارو حسابی میچلونه تا بعد ظهر که سرم با شما گرمه ساعت ...
4 فروردين 1392

اولین شمال رفتن شما

سلام گل پسری این چند روز هوای تهران خیلی آلودست و مامی به همین دلیل خونه نشین شده دولت یه چند روزی رو به همین خاطر تعطیل کرد ما هم رفتیم شمال هوا عااااااااااااالی بود فکر کن بابا جونت که خیلی سرماییه با یه تیشرت میرفت بیرون خیلی خوش گذشت اما از شما گل پسر بگم  بزار همه بدونن شما اصلا شیر نمیخوری یعنیا پدرم در اومده یه شیر میخوام بدم 10 تا صلوات میفرستم که بخوری اما ........ دلم گرفته از دستت ناراحتم میکنی مامی .میخوای زودی پیر شم؟ بعضی وقتا تا 10 ساعتم هیچی نمیخوری شمال با منانه و امیر اینا رفته بودیم منانه یه پسر داره که از شما یه ماهو نیم کوچیکتره و امیر یه پسر که از شما 1 ماهو نیم بزرگتره هزار ...
4 فروردين 1392

گلاب به روت شدی

سلام گل پسرم عشقم عمرم جونم مامانی ماشالله برگ شدی شیرین شدی ناز شدی ماه شدی دوست دارم مامان کلی ١.اول اینکه اینماه کلی گلاب به روت شدی مجبور شدیم ٢ تایی کلی دکتر بریم مامان ٢. اینکه دستاتو دیگه تا مچ تو حلقتون نمیکنید تا آرنج میکنی ٣.اینکه غذا خوردنت خیلی بهتر شده (لا حول ولا قوت الا ب لله)) ٤.اینکه فردا روز عشقه مامان امیدوارم تو هم یه روزی مثل من یه عشق بزرگ داشته باشی تو زندگیت ٥. اینکه مامانی کادو بابایی رو خریده اما فکر کنم بابایی بازم یادش رفته البته بازم اشکالی نداره آخه من میدونم بابا یه سر داره و ١٠٠٠ سودا ٦.اینکه نزدیکه عیده و مامان دوباره استرس گرفته دیروز کلی با هم کار خونه کردیم البته...
4 فروردين 1392

سرما خوردی

دوباره سلام امروز 9/8/91 شما کلی سرما خوردی صبح گذاشتمت رو کولم و مثل یه مادر زحمت کش بردمت اول مرکز بهداشت که چه اشتباه بزرگی بود بعد از کلی دعوا کردن با مسئول اونجا و کلی حرص خوردن بردمت صارم تا ساعت 11 تو بغلم بودی بماند تازه اومدم بابات میگه چرا بهمن نبردیش اومد و گفت باید ببریمش پیش دکتر خودش و تورو با خودش برد مامان بمیره برات که موش آزمایشگاهی شدی فدات شم در هر صورت الان بهتری ...
4 فروردين 1392

عکسای قشنگ تو

سلام شازده ی من میخوام بهت بگم که صبحا به عشق وجودت از خواب بلند میشم می خوام بدونی که خیلی بهت وابسته شدم البته تو هم همینطوری بدون من نمیخوابی منم عاشق با تو بودنم مامانی عزیزم منو ببخش چند روزه نتونستم بیام و عکسای قشنگتو بزارم چراشو بیخیال شو ههههههههه عاشقتم بزار چند تا دیگه هم بندازم جیییییییییییییییییییییگر اینم لباست که تازه پوشیدی و زودی گل بارونش کردی اینم یه زیر دکمه دار گوگولی که میخوام برات یادگاری نگه دارم   ...
4 فروردين 1392