روزانه
طاهای بی همتای من عشقم نفسم
دوباره اومدم برات بنویسم
بنویسم از این که منو شما کلی به هم وابسته شدیم
اما نمیدونم چرا چند روزه خیلی به پرو پام میپیچی همش میخای بغلت کنم
شاید میخای دندون در بیاری دوباره مامان جون
در هر صورت که خیلی بهونه گیر شدی جمعه این هفته مامانم زنگ زد با کلی غر زدن گفت بچرو سوار آژانس کن بیاد اینجا تا یه هوایی به کلت بخوره منم گفتم امکان نداره یه هو میدزدنش خودم میارمش
خلاصه بردمت بعد از کلی بوس کردنت گذاشتمت اونجا و با بابایی زدیم تو جاده
رفتیم تا چالوس البته ناگفته نماند که بابایی هم دلی از عزا در آورد و با تمام ماشینا کورس بازی کرد
رفتیم رسیدیم سر جاده چالوس دیدیم بستنشو یه طرفس
دوباره برگشتیم منم که داشتم از گشنگی هلاک میشدم رفتیم یه رستوران و غذا خوردیم و کلی کیف کردیم و به قول مامانم هوایی به سرم خورد و برگشتیم
طاهای من
اینی که دستشه مودم مادرشه
ادامه مودم بازی
داره میره خونه مادربزرگش
منتظر دایی جونشه
تو این سرما بردمش گردش
طاها و ملینا(دختر عو جان)رو سینی اونم بابای شما در حال هل دادن
طاها و تردمیل بازی خونه مادر بزرگ