روزانه
سلام عزیز دلم
اصلا نمیدونم مامانی روزام چه جوری شب میشه ..............
اصلا نمیدونم چرا دیگه مثل گذشته ها بعضی روزا غمگین نیستم................
اصلا نمیدونم چرا دیگه تا 10 و 11 ظهر نمیخابم..............
چرا شبا وقتی میخابی دلم برات تنگ میشه و میشینم فیلمای شمارو میبینم البته با بابایی....
دوست دارم مامان
اندر احوالات شما
پریشب ساعت 3 شب بود دیدم یه صداهایی از اتاق آقا طاها میاد گوشامو تیز کردم...... هوووووووووو........ ااااااااااااااااا................دد ...............دد................
بععععععععععععععععععععله آقا طاها بیداره و داره واسه خودش آواز میخونه پا شدم رفتم پیشش دیدم با دو تا چشمای بااااااااز داره بازی میکنه تو اون تاریکی منم رفتم تو تختش و چشمامو نیمه بستم که یعنی خابم دیدم نه خابش نمیاد منم که مادر فداکار.......
اومدم تو هال پسری رو هم اوردم متکا و پتومو هم اوردم دراز کشیدیم تاااااااااااااااااااا 5 صبح
منو میگی دیگه فداکاریم ته کشید آقارو بردم تو تخت بوسش کردم گفتم مامان لالا کن اونم خابید
و ماجرا ادامه دارد..............
تا اینکه امروز صبح محسن بیدار شد که بره سر کار گفتم محسن سر و صدا نکن میخام بخابم طاها بیدار نشه باور کنید هنوز جمله تموم نشده بود دیدم صداش میاد منو میگی البته شازده هوای مامانشو زیاد داره یه 1 ساعتی تو تخت بازی میکنه همیشه اما چون باباشو دیده بود .................
شارژ شارژ بود خلاصه اومدم تو هال صبحانه دادم داشتم اتاقمو تمیز میکردم دیدم صداش نمیاد رفتم دیدم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخی خوابیده رو پتوش
خلاصه این همه حرف زدم که بگم بببببببببببببببببببببببببله پسرمون دندون در آورد
اونم دندون آخری از سمت راست بالا
داشتم امروز باهاش بازی میکردم اونم قهقهه دیدم بله دندونش در اومده
و اینکه پسرمون یه دو قدمیم راه رفتاما هنوزم 4 دست و پا رفتنو دوست داره
اندر احوالات مادر خانه
اصلا حوصلم سر نمیره
به شما وابسطه شدم خیییییییییییییییییلی
شما رو میبرم خانه اسباب بازی جای خوبیه دوست دارم اونجارو و همه هم به شما میگن این دخمله تا میگم نه پسره این طوری میشن اما به پدری که گفتم گفت کاملا مشخصا که پسسسسسسره
خییییییییلی زیاد پول خرج میکنم مخصوصا لباس برا شما که این عادتو باید ترک کنم
شدیدن دلتنگ همسری هستم آخه درساش خخخخخخخخخخخیلی زیاد شده و کمتر به ما میرسه
فعلا همین