آخرین سفر شمال(2 نفره)
سلام شازده کوچولو مامان
مامانی و بابایی آخرین سفر 2 نفرشونو رفتن البته شما تو شیمک مامان بودی
کلی خوش گذشت رفتیم نمک ابرود هوا عالی بود و مامانی تو هفته 33
از احوالات مامانی: باید بگم که دلم دیگه داره پاره میشه شما کلی تکون واسه مامان
میخوری میدونی دیگه چیزی نمونده اما نمیدونم چرا این روزای آخر زیاد میزون نیستم
دوست ندارم از خودم جدات کنم دوست دارم همیشه تو شیمکم باشی دوست دارم صبحا
با حرکتا و تکونای تو بلند شم دوست دارم
از احوالات بابا:میدونی از یه طرفم بابایی خیلی بی تاب شده همش نگران مامان من همش میگم
اونم مثل من 9 ماه حامله بوده باور کن میدونی حسودی نکن ولی تو دنیا اونو خیلی
دوست دارمو میپرستمش تو هم جای خودتو تو دل مامان داری ناراحت نشو
از احوالات شما :احساس میکنم شما خیلی تنبلی آخه از همون روزای اول که تکوناتو
حس کردم شما یه ساعتای خاصی بلند میشی و بقیشو استراحت میکنی مثلا دقیقا
ساعت 7 بلند میشی نیم ساعت بازی دوباره لالا ساعت 11 بلند میشی ساعت 5 و 9
شبم بلند میشی مخصوصا وقتی گشنته شییکموی مامان