طاهای باباطاهای بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ورووجک مامانی

بدون عنوان

سلااااااااااااااااااااااااام عمرم وروجکم اومدم با کلی  خبرای خوب و بد و کلی عکس اول اینکه دایی بابا محسن فوت شد خدا رحمتش کنه سرطان داشت دوم اینکه شما مریض شدی تغریبا یه هفته من و بابا مردیم و زنده شدیم خیلی بد بود یه دونه هایی مثل سرخک که بعضیهاشم تاولی بود رو همه جای بدنت زده بود مادر به قربونت کاشکی من 1000 برابرشو میگرفتم تو این جوری نمیشدی تا خود صبح فقط جیغ میزدی عمرم تمام جونت رفت خدا سایه باباتو از سر من یکی و شما کم نکنه 2 روز اول با اینکه روزا روزه میگیره و سر کار میره تا 4 بیدار میموند روزای بدش این قدر جیغ بنفش میزدی که با خودم میگفتم الانه که همسایه بالایی بیاد بگه خانوم اگه نمیتونی ساکتش کنی بدش من س...
11 مرداد 1392

سفر شمال

گلکم تولد 11 ماهگیت مبارک چقدر زود میگذره و من  احساس میکنم چقدر کم با توام مامانی نمیدونی چققققققققدر شیرین شدی دیگه کامل اسمتو میشناسی ماه پیش بابایی مارو برد شمال یه هتل خوب کنار آب رزرو کرده بود دستش درد نکنه کلی بهمون خوش گذشت راستی شما داری هم بازی پیدا میکنی زن عمو خدیجه بارداره به سلامتی نی نیش میاد و کلی کیف میکنیم البته 2 تا اتفاق بدم افتاد شایدم خوب آخه کار خدا بی حکمت نیست نی نیه زن عمو بیتا تو دلش مرد من که خیلی غصه خوردم آخه خیلی خوشحال بود ایشالله خدا دوباره نی نی بده بهشون پریروزم دایی بابا محسن فوت شد سرطان داشت خدا رحمتش کنه بگذریم مامانی دوست دارم اگه بدونی شبا که میخابی دلم...
25 تير 1392

تولد عشق

                                  از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت                           امروز ثانیه ها نام تو را فریاد میزنند و من در اوج عشق                                 خود را در پستوی زمان تنها حس نمیکنم.... ...
3 تير 1392

بدون عنوان

میدونی ساعت چنده؟ میدونی چقدر عصبانیم ؟ میدونی این قدر که حرص خوردمو دندونامو به هم چلوندم فکم درد میکنه؟ میدونی دلم ضعف میره؟ میدونی خوابم میاد؟ میدونی .......................... همه ی اینارو میدونیو شیرتونمیخوری تا من با آرامش برم بخوابم گلم عروسکم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
29 خرداد 1392

10 ماهگی

سلللللللللللللللام عمرم عشقم جونم نفسمرم نازم ١٠ ماهگیت مبارک مامان  نمیدونی پسرم با اومدنت تو زندگیم چه ها که نکردی .................. دیروز شمارو گذاشتم پیش مامانم تا برم کمک مادر بزرگ چون داره اسباب کشی میکنه بیچاره دختر نداره که کمکمش کنه گفتم من برم مامانم چند ساعت بعد زنگ زد گفت ما تو محوطه نشستیم اگه میتونی بیا آقا طاها دیگه بیقرار شده داره گریه میکنه منم زودی خودمو رسوندم تا منو دیدی از دور این قدر ذوق کردی که خدا میدونه باور کن اگه اون موقع تمتم دنیارو میدادن نمیخاستم مادر پریدی بغلم این قدر تف تفیم کردی و با دستات زدی رو صورتم و بوسم کردی (مثلا) که خدا میدونه ...
24 خرداد 1392

بدون عنوان

سسسسسسسلام گل پسرم تاج سرم عمرم جونم مبااااااااااااااااااااااااااارک باشه پسرم ایشالله تو همه مراحل زندگیت موفق باشی گل مامان بلاخره اولین مروارید شما هم در اومد دومیشم 2 روز بعد در اومد 92/3/7 اگه بزاری یه عکس بندازم عالییییییییییییییییی میشه راستی هم مامانم هم مامان بحجت(مامان بابایی)تو یه روز برا آش دندونی پخیییییییییییدن   ...
18 خرداد 1392

رفتیم کیش

خوب عشقم میدونم خیلی وقته نیومدم و خیلی اتفاقاتو ننوشتم برات منو میبخشی؟ مامان به قربونت بره آخه میدونی بابا داره شروع یه کار بزرگیرو انجام میده یعنی ساخت خونه باباش به خاطر همین ما تا دیر وقت خونه مامان بزرگیم اونجا هم میتونم بیام نت اما تو که میدونی وقتی بابا نیست انگار هیچی نیست بزگریم بابا خوب نمیدونم تا کجاها پیش رفتیم اما بزار بگم که روز زن بود و روز مادر و من اولین سالی بود که مادر بودم خیلی خوب بود شما برام یه انگشتر بسیار زیبا خریدی و پدر مهربان هم کلی سورپرایزمون کرد یه پاکت نامه داد دستم باز کردم دیدم ووووووووووووووووووای ٣ تا بلیط کیش تو هتل ٥ ستاره شایگان گرفته خلاصه بعد از کلی تشکر و از این حرفا رفتیم ٣ تایی کیش ...
7 خرداد 1392

عید سال 1392 در کنار شما

خوب اول از همه باید از همه دوستای گلم بابت دیر کردم معذرت خواهی کنم .... منو ببخشید دوم عید و بازم به همشون تبریک میگم خوب به اطلاع برسونم که بلاخره ماشینمونو با کلی ضرر  فروختیم اما خیالمون کلی راحت شد خب خیلی سراغ ریز مسائل نمیرم هفته اول که بابای مهربون سر کار بود ساعت 1 ظهر میومد میرفتیم عید دیدنی کلی خوش میگذشت و شما کلی خوشحال از اینکه مامان نمیتونه مثل وقتایی که تنها هستیم بهتون غذا بده و هفته دوم با بابا و مامانم و خواهرم رفتیم انزلی و آستاراوماسووووووله که ماسوله واقعا زیبا و دیدنی بود اگه عمری باقی باشه بازم میرم حتما 13 به درم رفتیم پارک جوانمردان همه بودن از 3 تا عمه گرفته تا عموها و ....
27 فروردين 1392

اتاقتو چیدیم

سلام عسل مسل خوبی مامان ماشالله خیلی بزرگ شدی مامانی یه چیزی بگم پنجشنبه تخت و کمدتو اوردن جمعه مامان و بابایی اومدن خونمون شرو کردیم وسایلتو چیدیم اینقدرذوق کردیم که نگو این قدر همه چی گششششششششششششششششنگه که خدا میدونه اما یه کم اتاقت کوچولو عیب نداره مگه نه؟   هر روز با کلی عشق وقتی از خواب پا میشم میام اتاقت و کلی باهات حرف میزنم دوست دارم گل پسر مامان البته هنوز خیلی کار دارم که باید بکنم زودی بیا ...
4 فروردين 1392