10 شب محرم
آقا طاهای من
به روایت تصویر
جمعه صبح بلندت کردیم چشماتو باز نمیکردی این قدر کیف کردم که نگو هی بهت میگفتم گهی زین به پشت و گهی پشت به زین نمیشه که همش شما مارو بیدار کنی ........
خلاصه که با آقای پدر و مادر همسری که خدا خیرش بده رفتیم مصلا همایش شیر خوارگان حسینی
اینم طاهای من صبح ساعت 7
کلی هم رفتیم جلو دوربین که مارو از تلویزیون نشون بده آخه همه پای گیرنده هاشون نشسته بودن که مارو ببینن که نشونمون ندادن
در همین حین خاله فرشته که یکی از دوستای مامانیه با دخمل نازش رو اونجا دیدیم (آیسان جون)
خلاصه که شما هم یه حالی از ما جا آوردی که نگو و نپرس خوب شد کمر بندمو بسته بودم وگرنه دو نیم میشدم مادر
2 روز بعدش خبر دادن که خدیجه جون که جاری بزرگه منه داره فارغ میشه حاضر شدیم رفتیم بیمارستان
شما دختر عمو دار شدی هورررررررررررررررررررا البته 3 تا دیگه هم داریا
خوب اسمشو گذاشتن نرگس خانوم ایشالله نامدار باشه
خلاصه که نینی نوسان قند داره و الان 7تومین روزیه که بستریه هر روزم 600 هزار تومان هزینه بر میداره براشون
خدایا خودت زودی خوبش کن آمین
خوب اندر احوالات این 10 شب محرم
پدر از شب سوم به بعد تا 12 هییت بود من و شما هم تنها
یه 4 شب آخر ما هم به پدر پیوستیم
خانوما یه 2 ساعتی تا شمارو میدیدن با من حرف میزدن آخرشم میگفتن دختر فلانیه ما هم شبیهه دختر شماست منو میگیتا میگفتم بابا این پسره طرف
و بگم یه 2 شبیه که بیهوده تب میکنی فردا حتما میبرمت دکتر مادر