غربالگری تو
سلام عشق مامان و بابا
الان که دارم برات مینویسم تو اداره بابایی هستم نشستم تا جواب آز اماده شه بریم با بابایی بگیریم
بابایی از صبح خیلی زحمت مارو کشید سر کار نرفتو دنبال کارای من بود همش
مامانی از صبح ساعت ٦ بیدار بود آخه چرا دروغ یه کم استرس داشتم
بابایی ساعت ٧ پا شد رفت حمام منم صبحانه خوردم و با هم رفتیم از نیلو کلی شلوغ بود
از خون دادم و پرستاره ادرس یه سونو داد گفت برید اونجا
سونو تو ونک بود رفتیمو یه یک ساعتی معطل شدیم نوبت مامانی رسید .....
من کلی ضربان قلبم بالا رفته بود
رفتم تو خوابیدم رو تخت یه تلویزیون بالا سرم بود که میتونستم تورو خوب ببینم ماشالا خیلی از دفعه پیش
بزگتر شده بودی دست و پاهات کامل شده بود کلی ووول میخوردی مامانی کلی قربونت رفت دستتو به صورتتم میزدی من کلی کیف میکردم
هی تکون میخوردی دکتر کلافه کرده بودی کارم که تموم شد اومدم بیرون بابایی کلی نگران پشت در
ایستاده بودبا کلی سوال عصبانی هم بود اخه راش نداده بودن بیاد تو
اون زیاد نمیگه اما میدونم عاشقانه دوست داره منم همینطور ایشاا سالم و سلامت
بیای بغل مامان و بابا